ماهان شبکه ایرانیان
خواندنی ها برچسب :

دفاع مقدس

خلخالی هم کم تهمت نزد به تو. بالای منبر گفت فرش قاچاق می‌کنی.... ماجراهای تو و خلخالی بماند به وقتش... چند روز بعد کاغذ را برگرداندی به خلخالی. با دیانتت آمده بودی سراغ سیاست.
دست خط محمدحسین بود. همه را دعوت به پیروی از امام و ولایت فقیه کرده بود. سفارش کرده بود مواظب باشید تا دزدان سیاستمدار نتوانند این امت را از انقلاب و اسلام ناامید کنند...
در دل باتلاق‌های هور، وقتی امیدی به پیروزی نبود، نگاه مصمم حاج ابراهیم به رزمندگانش قوت می‌بخشید. صدای او که فریاد می‌زد: «پای کار بایستید، ما مأمور به تکلیفیم»، همه را به حرکت در مسیر ایمان و... .
وقتی آمدن امام حتمی شد و امام آمد، روی زمین نبود انگار. هلیکوپتر امام را که دید شال گردنش را از گردنش باز کرده بود و توی هوا می‌چرخاند. دوید طرف من بالای سرم را نشان می‌داد و داد می‌زد هلیکوپتر امامه.
یک ساختمان مخروبه نزدیکمان بود، به او گفتم برای این که از آتش پشت آرپی جی در امان باشی، روی این ساختمان برو و لبۀ سقف بایست و عمودی شلیک کن تا آتش آرپی جی به پشت ساختمان روی زمین برود...
هر سال شب پانزدهم ماه مبارک رمضان شب ولادت امام حسن (ع)، محمد افطاری می‌داد. نگران محمد بودم که غصه افطاری ندادن امسال را می‌خورد؛ خودش ولی هیچ نمی‌گفت. افطاری مخصوص کسانی بود که بهزیستی خانه شان بود.
شخصیت اصلی رمان جوانی به نام الیاس است. این رمان با کشمکش‌های درونی و درگیری‌های الیاس با اطرافیانش شروع می‌شود. مخاطب را با خود همراه می‌کند و از کمال‌آباد تا خاکریز جبهه‌های جنوب می‌کشاند.
حالا غواص‌ها به جای آنکه بر پشت امواج جزر سوار شوند تا جریان جزر آن‌ها را با خود به عمق خلیج فارس و به سمت اسکله امیه ببرد، باید خلاف جریان مد شنا کنند.
یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «برو نمازهای قضایت را بخوان»؛ اول منظورش را نفهمیدم. بعد حالی‌ام کرد بیست و چهار ساعت است خوابیده‌ام. در تمام این مدت خودش بی‌سیم را برداشته بود و حرف می‌زد.
صفرزاده تهرانی می‌گوید: در ژاندارمری خسروآباد می‌رفتم؛ دو مشکل اساسی وجود داشت یکی فقدان شعبه عقیدتی سیاسی و دیگری عدم تعویض نیروها و این روحیه رزمندگان را بسیار خراب کرده بود.
پیشخوان